در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشم هایت را یافتم
و شبم پرستاره شد.



تو را صدا کردم
در تاریک ترین شب ها دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.
با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی
برای چشم هایم با چشم هایت
برای لب هایم با لب هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم ها و لب هایت
انس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتم
و لبخند آن زمانی ام را
بازیافتم.



در من شک لانه کرده بود.

دست های تو چون چشمه یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره ی سال های نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهواره ی رویاهایم بود.

و لبخند آن زمانی، به لب هایم برگشت.

با تنت برای تن ام لالا گفتی.
چشم های تو با من بود
و من چشم هایم را بستم
چرا که دست های تو اطمینان بخش بود



بدی، تاریکی ست
شب ها جنایت کارند
ای دلاویز من ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را به سان روزی بزرگ آواز می خوانم.



صدایت می زنم گوش بده قلبم صدایت می زند.
شب گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می کنم،
از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه می کنم
چرا که هر ستاره آفتابی ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه ی دریاهاست
انسان سرچشمه ی دریاهاست.

۱۳۳۴

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو